خاطرات بارداری
گلبرگ دوم
بارداری همه چیز توی همین یک کلمه جا گرفته و خودش معنیش رو با خودش میاره با ر دا ری
نمی تونم زیاد غذا بخورم
نمی تونم تنهایی جایی برم پیاده روی که نگو کافیه چند قدم برم تا زانو درد و کمر درد داغونم کنه
دیگه نمی تونم نماز ایستاده بخونم سجده رفتن برام خیلی سخت شده مجبورم بشینم و روی میز بخونم
وامان از هوای گرم
هنوزم از بوی بعضی چیزها حالم بد میشه به خصوص نرم کننده لباس اکتیو ...وای می خوام بمیرم وقتی این بو بهم می خوره
وخیلی نمی تونمهای دیگه
وقتی باردار میشی زندگیت یه ورق جدید پیدا می کنه که تا آخر عمر می تونی درباره اش بنویسی
حاملگی یه داستان با کلی اتفاقات غیر قابل پیش بینیه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی