ریحانه ریحانه ، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

برای ریحانه

خاطرات بارداری

گلبرگ اول سلام دخترنازم الان بعداز یک سال فرصتی دست داده تا برای تو بنویسم از اولین روزهای بارداریم اولین روزهایی که فهمیدم خدای مهربون تورو به ما هدیه داده 4اسفند1390 پنجشنبه صبح بود که از خواب بیدار شدم یه حسی مثل مریضی و بی حسی داشتم و یه خورده حالت تهوع اما هنوز خبری نبود فقط یک هفته بود که پریودم عقب افتاده بودبیبی چک زدم و دیدم مثبته خدایا انگار دنیا رو به من دادن بعداز هشت نه ما انتظار بالاخره باردار شده بودم خیلی خوشحال شدم و خیلی خدارو شکر کردم دیگه علائم بارداری کم کم خودش رو بیشتر نشون می داد حالت تهوع شدید طوری که بعضی روزها هیچی نمی تونستم بخورم از خیلی بوها بدم میومدخیلی حالم بدبود واین ویار تا آخر بهار ...
15 بهمن 1391

خاطرات بارداری

گلبرگ دوم بارداری همه چیز توی همین یک کلمه جا گرفته و خودش معنیش رو با خودش میاره با ر دا ری نمی تونم زیاد غذا بخورم نمی تونم تنهایی جایی برم پیاده روی که نگو کافیه چند قدم برم تا زانو درد و کمر درد داغونم کنه دیگه نمی تونم نماز ایستاده بخونم سجده رفتن برام خیلی سخت شده مجبورم بشینم و روی میز بخونم وامان از هوای گرم هنوزم از بوی بعضی چیزها حالم بد میشه به خصوص نرم کننده لباس اکتیو ...وای می خوام بمیرم وقتی این بو بهم می خوره   وخیلی نمی تونمهای دیگه وقتی باردار میشی زندگیت یه ورق جدید پیدا می کنه که تا آخر عمر می تونی درباره اش بنویسی حاملگی یه داستان با کلی اتفاقات غیر قاب...
15 بهمن 1391
1