سلام دلم می خواست از لحظه لحظه های زندگی ریحانه بنویسم اما ماشاالله اونقدر کار برای آدم درست می کنه که وقت نمی مونه برای نوشتن الان که فرصت کردم دختری خوابه وهم اکنون ودقیقا یک هفته دیگه میشه چهارماهه قربونش برم یه خرده گردنش سفت شده و با دستهای کوچولوش یه چیزهای سبکی رو می گیره بعضی وقتها کار جالبی که می کنه دستهاش رو میاره جلوی صورتش یه نگاهی بهشون می کنه بعد شروع می کنه به مکیدن اونقدر بامزه این کارو می کنه که می خوام خودش و بخورم ...